یاسمین زهراجونیاسمین زهراجون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن مامانی وبابایکی شدن مامانی وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

پرنسس مامان یاسمین جون

22مین ماهگردت مبارک پرنسسم

دختررررررررررررررررررررررر عزیزممممممممممممممممممم بیشتر از همیشه دووووووووووووستت دارمممممممممم بهترین روزم روز میلاد توست خوشحالم ازاینکه پیشمی وسپاس از خدایه مهریون ب خاطر هدیه وصف ناشدنیش یاسمین زهرام   ...
24 آبان 1394

عاشورا وتاسوعا وجمکران

سلام دختر عزیزم عزاداریت قبول باشه  چندر روز تعطیلی رفته بودیم قم بیشتر وقت درحال دیدن دسته های عزاداری بودیم کوه خضر نبی رفتیم و جمکران ک برای اولین بار بود میرفتی واز حیاط جمکران خوشت اومده بود وحسابی بازی کردی میشه گفت هم عزاداری رفته بودی هم تفریح  آقاجون و مامان فهیمه برای سلامتیت نذر کرده بودن ک عاشورا وتاسوعا قربونی بکشن ک روز جمعه ساعتای 11 خونش ریخته شد وی اشتباهی   ک منو بابایی کردیم وحواسمون نبود ک گذاشتیم صحنه کشتن گوسفند رو دیدی ک من آخراش یدفعه متوجه نگاه مضطرب و     ترسان تو شدو واومدم بغلت کردم وبردم خونه وتا آخر شب میگفتی عمو ببع عمو ببع بمیرم برات چ اشتباهی کردم  امیدوارم فراموشت شه ک هنوز نشد...
10 آبان 1394

21مین ماهگردت مبارک پرنسسم

  زمان چ زود میگذره ومن متوجه نمیشم کی بزرگ  شدی دختر  نازم و21 ماهه شدی    راستی ی خبر خوب بعداز52روز داریم میریم قم مثل هر سال عاشورا وتاسوعا قم هستیم وامسال ب نیت سلامتیت مامان جون اینا قراره جلوی دسته امام حسین برات قربونی بکشن انشالله تنت سلامت باش. دوستت دارم از صمیم قلبم مامان فدات بشه عروسک نازم ...
24 مهر 1394

روزمرگیهای یاسمینم درآستانه21ماهگی

سلام پرنسسم  6روزمونده تا21 ماهه بشی والان 1 ماه شده ک مای  بیبی نمیکنمت چ خونه وچ بیرون وتا حالا یکبارم خطا نکردی ب خصوص ک عروسی هایی  ک دعوت بودیم ومن استرس شدید داشتم ولی گل دخملی یکبارم خراب کاری نکردی مر30 دختر خوشکلم ازاینکه خوب یاد گرفتی کنترل کردن ادرار ورفتنت ب دستشویی  تقریبا 8الی 9 صبح بیدار میشی ومنم مجبورم بیدار بشم چون ازکلمه فوق العاده قوی استفاده میکنی ک خاب از چشمام میپره و دیش   منم سریع بلند میشم ومیبرمت تو این فاصله همش میگی بابا زی یعنی بابا کو خاله زینب کو....اخه عاشق خاله زینب هستی طوری ک بعضی شبا تو خاب میگی زی  بعد با گریه بیدار میشی میگی زی    بعدش صبحانه رو ام...
18 مهر 1394

خداحافظ مای بیبی

  گل دختر مامان چند وقتی هست ک تو خونه بدون مای بیبی دور میزد اما دیش هم تو خونه میکرد وبلاخره الان 2 3 روزه ک تقریبا دیشتو میگی ومن امیدوارم ک دیگه بگی ومن بیرون هم ما ی بیبیت نکنم چون هم خودت اذیت میش وهم هزینه هاش مارو اذیت میکنه  راستی پیشاپیش ماهگرد تولدت مبارک ک فردا 24  هستش هست اما مامانی نتش تموم میشه وهردو موضوع روامروز برات نوشتم. اینم چندتا عکس توی سن 19ماهگی     ...
23 شهريور 1394

فرهنگ لغت پرنسس مامان در19ماهگی

مامان                       بابا کاله=خاله                     ماشین     پریسی=پریسا           ترسید دای=دایی                     آب باز     بخل=بغل               توبوسا=اتوبوسا عم=عمو وعمه              دوغ           سیب=سیب زمینی   گی=کیره زین=زینب               &...
22 شهريور 1394

19ماهگردت مبارک پرنسسم

سلام گل دخترم 19ماهگیتم رسید وزمان همین جورب سرعت داره میگذره وتو بزرگ وخانم تراز قبل میشی راستی توی مرداد ماه گرمترین فصل تابستون سرماخوردی مامان بمیره برات جوجه من  ولی خداروشکر شدید نیست اما بردمت دکتر وطبق معمول با گذاشتن چوب بستنی برای معاینه گلوت گریه میگفتی ترسیدم  من نمیدونستم باید بخندم یا... خاله زینبم برای چندروزی مهمونمون بود ک اونم سرماخورد حسابی خداکنه من نخورم لاقل بتونم پرستار خوبی باشم  این روزا وشبا پارک زیاد میبریمت تا ی جورایی تابستونو بتونیم با لذت تموم کنیم..حالا چندتا عکس برات میذارم..     ...
24 مرداد 1394

واکسن18ماهگیت بلاخره زده شد

  سلام گل دخترم ..پی روز صبح ساعت9ونیم بردمت درمانگاه بهداشت تا واکسنت رو ک با تاخیر بود بزنیم منو بابایی بردیمت وازاونجایی ک تمام واکسناتو مامان فهیمه برده بودت ومن نمیتونستم ک بغلت کنم این بارهم نتونستم ودادم بغل بابایی ک تو هم میگفتی باید بغل من باشی  بابایی هم ب من میگفت میخاستی بچه رو مامانی نکنی  واکسن اول رو زدن تا نزدیک  شدن سرنگ ب پات میخندیدی آخه نمیدونستی چی هست خداروشکر  تا حالا بهت آمپول نذاشتم بزنی ...بعد از زدن گریه وبا واکسن بعدی ک سخت تر بود وب پای چپت بود جیغ   ومامانی هم گریه واز استرس شدید سردم شده بود.بعدازواکسن اومدی بغلم برات بادکنک وچوب شور ک دوست داشتی بابا برات خرید بردیمت ی چرخ...
5 مرداد 1394

پرنسسم18مین ماهگردت مبارک

سلام پرنسس زیبام 1سال ونیم از باهم بودنمون گذشت ومن خیلی خوشحال ازاینکه  فرشته ای مثل تو در کنارم هست.چند وقتی ب وبت سر نمیزدم ماه رمضون واز اون طرف مهمون داشتیم دایت و مامان فهیمه اینا وازطرفی قرار بود واکسن 18ماهگیت رو قم بزنیم چون ک زود رفته  بودیم برات نزدن الانم چون سرفه داری برات نزدن وفعلا در رفتی  تا چند روزه دیگه واولین واکسنت هست ک قراره خودم  ببرمت ونگه دارمت امیدوارم ب خیروسلامتی این رو هم بزنی ومیره دیگه تا6سالگیت.  ...
24 تير 1394