یاسمین زهراجونیاسمین زهراجون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
یکی شدن مامانی وبابایکی شدن مامانی وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس مامان یاسمین جون

لبخندزیبای یاسمین زهرا

آری ، خنده های تـــو بزرگترین ِ آرزوهـــایِ مـن انـد . شادمانه بخــند؛ بگذار تا برآورده شوند ...       خنده تو شیرین است لبخند بزن شادیت راببینم شادم  غصه ات راببینم غمگینم پس همیشه بخند       اینجا هم قبلش کلی با مامان جون خندیدی چون تازه ازراه رسیده بود ومنم ازت ار لحظ ه کردم ...
12 آذر 1393

دیگه ازاین ب بعد 2تایی گریه میکنیم

  عزیزم بالاخره اونقدری بزرگ شدی ک دیگه تقریبا اطرافیانتو میشناسی البته ب غیر از منوبابایی.ک میشناختی...چون مامان جون ک داشت میرفت خونشون کلی گریه میکردی ودلت میخواست همراش بری اما عزیز مامان بیرون نمیرفت ک میرفت یه جای دوراونجایی ک بدنیا اومدی...میگم 2تایی گریه میکنیم چون ازاین ب بعد ک خالهاومامان جونوآقاجون بیان من ک بغض میکردم حالا توکاری میکنی ک اشک بریزم...ولی دختر عزیزم منوتوهمدیگروداریم وخدای بزرگ روووهزاربار شکر ب خاطر گل یاسی چون توبهم داده ...
11 آذر 1393

دندون 6و7

  دخمل مامان سلام...مبارک باشه 2تا دندونای جدیدت حسابی ضعیف شدی ..   وسرما هم خوردی البته بردم دکتر ک میگه سرماخوردگی نیست حساسیت هست ...ایشالله زودتر خوب شی...قراره چندروز دیگه مامان جون بیاد خونمون وکلی هدیه برات خریده مر30 مامان جون     ودندون 6 ک ازبالا سمت راستدر اومده و7 ازپایین سمت راست حالا دیگه میشه ...
1 آذر 1393

دخمل مامان 9ماهگی راه افتاد

   یاسمین زهرا جون دیگه نمیشه واسه یه لحظه نگه داشت ازدست مامانی فرار میکنی ومیدویی قربون قدمات بشم جوجو مامان      لیست کارهایی ک انجام میدی دست میزنی   بای بای میکنی   کلمه میگی   گازمیگیری   بلند میخندی   قهرمیکنی   کتاب پاره میکنی      د میکنی   قاشقتو یا لیوانتو سمت دهنت میبری     ...
21 آبان 1393

اولین تاسوعا وعاشورایاسمین زهراخانم

سلام دخمل مامان عزاداریت قبول.. ب خاطر قطع بودن اینترنت ودیر اومدن ب خاطر برف واینکه باعث شد 1شب رو توی دماوند بمونیم ک فوق العاده خاطره شد ودرحال حاضر بابایی وشما ومن سرما خورده هستیم البته شدید نیست..تازه وقت شد ک برات ب یادگاری عکس ومطلب بذارم..راستی کلی تغییر کردی دندون 5دراوردی...7الی 8قدم راه میری بعضی وقتا بیشتر وبعدشم میخوری زمین..... ...
20 آبان 1393

گریه یاسمین زهراجون دنبال مامانی

  وقتی مامانی چادرسرمیکنه این شکلی میشی آخی عزیزم مگه میخوام برم تورونبرم جوجو مامان          واینم....عکس دیگه زاویهای متفاوت    خیلی نشستن این مدلیتو دوست دارم عزیییییییییییز مامان     قربون اون چشمات بشم تو عشقمی دخترم از ته قلبم   ...
6 آبان 1393

اولین محرم دخترم وسفرب قم تاچندروزدیگه

  ای اشک کجایی که غم ازراه رسید/اندوه عظیم و ماتم ازراه رسید  یک سال گذشت و باز یک بار دگر/پلکی زدی و محرم از راه رسید    گل دخملی تاچند روزدیگه قراره بریم خونه مامان جون اینا برای عاشورا اونجا باشیم واقعا حال وهوای غم وعزاداری داره اونجا...درست با بودن توشادم امامامنی واقعا توی 2 3 روزه تاسوعا عاشورا واقعا ناراحت هستم...وبهتر درکنارخانواده باشم ک تولااقل پیش خاله زینب باشی قربونت بشم ک هنوز نیفهمی مامانی گریه میکنم برای چیه...امیدوارم سینه زدنم زود یاد بگیری مثل کارای دیگت...       از داغ حسین اشک نم نم داریم/در خانه سینه تا ابد غم داریم پیراهن و شال مشکی ...
5 آبان 1393