آيسلآيسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
الساالسا، تا این لحظه: 1 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

ناز قیزیم

آنالیق حسلریمی بو وبلاگدا یازیرام کی ایللرین توزی اولاری ایتیرمسین

هفته ۱۰۴

شروع این هفته عید فطر بود..صبحش آیسل خواب مادر رو دیده بود..که اومده بود حال نوه هاش رو پرسیده بود و خداحافظی کرده بود...اونروز خیلی دلم هواشو کرده بود نمیدونم السا کوچولو اگه تو نبودی ..شیرین کاری هات نبود من چطوری از این غم بزرگ حواسم پرت میشد؟؟؟ این روزها از کلمه بس زیاد استفاده میکنی این روزها عاشق استفاده از ایرپد آیسل هستی این روزها دلمه های کوچک که با برگ های مو حیاط درست شده غذای مورد علاقه السا کوچولو هست. پی نوشت...عصر همراه همسایمون رفتیم پارک...السا کوچولو چقدر بازی کردی و کیف کردی...بازی و طبیعت و هم بازی و دیگر هیچ ...
26 فروردين 1403

هفته ۱۰۳

اصرار داری غذاتو خودت بخوری...لباستو بپوشی..دستات رو بشوری ...کفش بپوشی..حتی در کالسکه و صندلی ماشین خودت بشینی...رنگ مورد علاقه قرمز..کارتون مورد علاقه bobo...میوه مورد علاقه توت فرنگی...تابت رو دوست داری آیسل تکون بده ...
16 فروردين 1403

هفته ۱۰۲

گوزل قیزیم باهار سنه یاراشیر...آغاشلارین گوللری آچیب...قوشلار سس وریر...طبیعت آییلیر..گوزل نسیم وار... من بو باهاردا آنامی ایتیرمیشم...داریخمیشام بیلسینه...بیر عکسیمیزه باخیرام منیم ۷ یاشیم اولار ...بیر گوزل آنا بالا عکسی...الیمی چکیرم مامانیمین عکسینه...نه سسین اشیدیرم نه الین توتا بولورم..نه دییه بولورم چوخ داریخمیشام بیلسینه..آرام آغلیرام...سینیرام سس سیز.. ۱۳ بدر ۱۴۰۳ ...
11 فروردين 1403

هفته ۱۰۱

این هفته سفر کوتاهی داشتیم...به شهری که با مادرم خاطرات قشنگی دارم...عکسای قشنگی دارم...و کل این شهر برایم از او میگوید...حتی با دیدن هم سن و سال های او هم دلم میریزد...چقدر دلم برایش تنگ است...انگار خیلی سال است اورا ندیده ام السا کوچولو چقدر دوست داشتی خالم هم میومد...تلفن رو برمیداری و شماره میگیری و صداش میزنی امروز با تیوب اولین بار رفتی استخر...کواک کوواک کوواک صبح بخیر کوچولو شلوار قرمزت رو خودت میپوشی ...
3 فروردين 1403

هفته ۱۰۰

امروز بعد از مدتها بردمت پارک...چقدر خوشحال شدی عزیزم داری حرف های ما رو تکرار میکنی..چقدر خوب و بجا چند تا کلمه آلمانی رو به کار میبری...کلماتی مثل بیته..دانکه.هالو..غوت..بجای بلاو بلاب میگی...بوخ چند تا کلمه انگلیسی و سانگ های انگلیسی که اکشنشون رو کاملا بلدی ترکی رو چقدر قشنگ حرف میزنی...و خیلی قشنگ تر آیسل رو میگی ...انگار هیچ کس تا این حد دلنشین آیسل نگفته..میپرسم اسمت چیه؟ و تو عمدا آیسل میگی و میخندی پی نوشت...امسال رمضان و عید یکجا افتاده...و چقدر جای مادرم خالیه...اصلا هر کاری میکنم خوبی هاش یادم میاد و دلم میسوزه خیلی زیاد ...
24 اسفند 1402

هفته ۹۸

این روزها کلمات بیشتری رو تکرار میکنی..مثلا تا من میگم آینس تو میگی چیوای...هر جا رنگ قرمز ببینی rot میگی...بهت میگم بگی بوخ تکرار میکنی..روی ترامپولین میپری..دستت به دستگیره در میرسه و بازش میکنی.. مادرم آنقدر بی صدا و آرام و لحظه ای پر کشید که فرصت باور کردن اینکه ندارمش را از من گرفت..مادری دارم در آسمان ها...خیلی نزدیک به خدای مهربانم...چقدر سخت است باور نداشتنش...چقدر غم دارد...چقدر تلخ است ...
12 اسفند 1402

هفته ۹۷

خیلی کم پیش میاد خروپف کنی...حتما خیلی خوابت میومد دخترم ....خوشم اومد فیلمشو گرفتم...ی خواب بعد از ظهر بعد از آبگوشت😉 برای بعضی کلمه ها واژه های مختص خودت رو داری...مثلا برای باز کردن میگی قاک..یا به چکش دودو میگی ومن فدای قهر کردن هات که روی زمین دراز میکشی و ادای خوابیدن در میاری دشب داشتم عکسای خودم و مادرم رو میدیدم که اومدی پیشم و به عکس مادر اشاره کردی آیسل رو صدا کردی و بهش نشون دادی...کمی مکث کردی و بعدش عکس مادر رو چند بار بوس کردی...اگه ی روز مادرم رو فراموش کنی مطمئنم عشقی رو که در این ۲۱ ماه ازش دریافت کردی و هیچ وقت از یاد نمیبری..او خیلی دوستت داشت ...
2 اسفند 1402

دلخوشی های دخترم

آیسل خیلی خوشحالم دختری مثل تو دارم...کسی که راحت میتونم باهاش حرف بزنم یا اصلا حرف نزنم و مرا بفهمد...آفرین به تو بخاطر اینکه دختر شجاع و مستقلی هستی و ببخش مرا بخاطر زمان هایی که نتونستم به تو برسم و تو به من رسیدی ...
1 اسفند 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناز قیزیم می باشد