یاسمین زهراجونیاسمین زهراجون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن مامانی وبابایکی شدن مامانی وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پرنسس مامان یاسمین جون

تولد5سالگیت مبارک

تصمیم خودت بود ک بریم پیش خانواده مامان مینا تولد بگیری حتی قبول نکردی تو مهد با دوستات جشن تولد برات بگیریم-بچه ریس خونمون ...
24 دی 1397

۳۳ ماهگی پرنسسم

سلام دختر عزیزم.ی چند ماهی برات مطلب ننوشتم ب علت جابجایی منزل، مشکلات دیگه،و امروز تصمیم گرفتم ک با گوشی موبایل برات پست بذارم.الان خیلی ماشالله بزرگ شدی دایره کلماتت کامل و حرف زدنت شیرین .شیرین کاریاتم زیاد ومن هر روز بیشتر عاشقت میشم.امسال تابستون ماهی یکبار رفتیم قم ب خاطر تو چون همش یاد گرفتی میگی با اتوبوس بریم قم.چمدون جمع میکنی آماده میشی.کارا و حرفای خیلی جالبی میکنی.مثلا رفتی عکس عروسیمو برداشتی ب بابایی میگه مامان عروس شده منو نبرده منو اتاق خابونده اومدش بیدار شدم.یا سبزی پاک میکنم میبینی برکای سبز جدا میکنم تو هم شروع ب تمیز کردن میکنی.بیشنر وقتا شال منو سرت میکنی بازی میکنی...صبحانه ها هنوزم عاشق عسل هستی.و شدید ا عاشق مامانی ...
15 مهر 1395

سال 1395 مبارک

سلام دختر عزیزم امیدوارم سال خوبی داشته باشی ن تنها امسال بلکه سالیان سال زندگی خوبی پیش رو دااشته باشی. امسالم مثل هر سال رفتیم قم با این تفاوت ک بابایی همراهمون نیومد ومنو تو خاله زینب 3تایی با اتوبوس رفتیم 2 فروردین شب ساعت 9 حرکت کردیم وصبح ساعت 4ونیم رسیدیم وحسابی تو اتوبوس اذیت کردیم و حالتم تو اتوبوس از شانس من بد میشه.همش میگی دیش پی پی تا راننده میرف برای ساعت زدن منم تورو میبردم برای جیش..کلی قم خوش گذروندی از عید دیدنی تا حرم و پارک گرفته.وی اخلاق بدی جدیدا گرفتی ک یا دوست داری خونه همه بمونی یا میخای باهاشون بری ومنم حسابی ناراحت از این حرکتت و با دکتر مشورت کردم وگف این پون خوبی هست از نظر اجتماعی اما من برای تربیت وایندت ب...
16 فروردين 1395

روزمرگیهای یاسمین جون در 26ماهگی

سلام  دختر گلم الان که دارم اینارو می نویسم نزدیک عید نوروز  95 هستیم و 2 روز دیگه هم عید نوروزه و سرمون حسابی  مشغول کاراست تو هم همش شیطونی میکنی.راستی امسالم مثل 2سال پیش خاله زینبب اومده پیشمون ب خاطر تو گلم و تو  هم خیلی خوشحالی و همش باهم بازی می کنید تازگیاهم یاد گرفتی بهش میگی زیبب.....دخترم ی اتفاق بدی هم تو روزسه شنبه تاریخ 25اسفند برات افتاد اینکه با دهن خوردی زمین ولبت باد کرد وکلی گریه وحسابی برای عید خوشکل شدی  خیلی دلم میخاست امسال شیرینی عید خودم درست کنم ک نشد.انشالله اگر عمری باقی بود سال دیگه با کمک هم.راستی جلوی موهاتو کوتاه کردم وخرابکاری کردم . ...
28 اسفند 1394

حرم حضرت معصومه س

سلام دختر عزیزم ی چند وقتی هست  ک دیرب دیر برات پست میذارم..ی خورده سرم شلوغ هست وشیطون کاریات حسابی زیاد شده اما چ حیف ک نمیتونم همه رو برات بنویسم وامروز ولی میخام چند تا خاطره قشنگ برات بنویسم   اولیش اینکه 22 بهمن رفته بودیم قم خونه مامان جون فهیمه اینا کلی خرید عید کردیمو وبرای اتاقت برای خونه جدیدمون پرده ورتختی  گرفتم..اسباب کشیمون خداروشکر انشالله بعداز عید هستش وکلی وقت دارم برای جمع وجور کردن..عاشق روسری وچادر هستی ب خصوص شال و چادری ک من سر میکنم ب زور قانعت کردم لااقل بیرون  ز سرم در نیاری  رفته بودی حرم کلی دعا میخوندی یاد گرفتی میگی الهم صل محمد  وکلی با کبوترای حرم بازی میکردی همش میگی بریم حرم...
7 اسفند 1394

خداحافظی دخترکم با میمی

  سلام دختر یکی یدونه   تقریبا الان ی 10 روزی میشه ک از شیر گرفتم ..4 دی ماه دقیق 20 روز مونده بود ب تولد2سالگیت از حرم از حضرت معصومه شروع  کردم و اخرین بار اونجا بهت شیر دادم و ی مرغ کشتم ک ی خونی ریخته     باشم و ب امید خدا بتونم از شیر بکیرمت .شب اول ک خیلی شدید بی قراری میکردی تا صبح بیدار بودی کلی گریه کردی طوری ک صدات گرفت ومن از تو بیشتر گریه میکردم ...هم دلم برات میسوخت وهم     اینکه از هم ی جورایی جدا شده بودیم  وتقریبا تا ی هفته همش میگفتی ومنم هنوز ک هنوز چسب زخم رو برنداشتم چون هنوزم سراغمو میگیری..الهی مامان فدات بشه  شبا میای بغلم میکنی وبرات لالایی میخونم یا گوشیم نگاه میکن...
16 دی 1394

23 ماهگردت مبارک پرنسس خانم

سلام دختر عزیزم ماشالله واسه خودت دیگه خانمی شدی.و 1 ماه تا تولد 2 سالگیت مونده امیورام 120 سال عمر با عزت و با شکوهی داشته باشی و مامان وبابا خوشبختیتو ببینیم...خیلی دوست دارم خیلی زیاد این روزا زیاد نمیتونم بیام برات پست بذارم اخه دنبال خونه هستیم وحسابی مشغول هستم اما سعی کردم خاطرات مهم رو برات داخل دفتر یادداشت خودم و خیلی مهم هارو داخل وبلاگت بذارم مثل تبریک ماهگردات...این روزا هوا حسابی سرد و ی 2 ماهیی قم نرفتیم ولی مامان جون فهیمه وخاله زینب اومدن خونمون چون حسابی دلشون برات ی ذره شده بود وحسابی مارو با کادوهاشون شرمنده کردن..امسال تقریبا تمام لباسای زمستونی خونگید وی کلاه وشال بیرونی رو مامان جون فهیمه زحمت کشیدن وبرات خریدن مر30 ...
24 آذر 1394

22مین ماهگردت مبارک پرنسسم

دختررررررررررررررررررررررر عزیزممممممممممممممممممم بیشتر از همیشه دووووووووووووستت دارمممممممممم بهترین روزم روز میلاد توست خوشحالم ازاینکه پیشمی وسپاس از خدایه مهریون ب خاطر هدیه وصف ناشدنیش یاسمین زهرام   ...
24 آبان 1394