عاشورا وتاسوعا وجمکران
سلام دختر عزیزم عزاداریت قبول باشه چندر روز تعطیلی رفته بودیم قم بیشتر وقت درحال دیدن دسته های عزاداری بودیم کوه خضر نبی رفتیم و جمکران ک برای اولین بار بود میرفتی واز حیاط جمکران خوشت اومده بود وحسابی بازی کردی میشه گفت هم عزاداری رفته بودی هم تفریح آقاجون و مامان فهیمه برای سلامتیت نذر کرده بودن ک عاشورا وتاسوعا قربونی بکشن ک روز جمعه ساعتای 11 خونش ریخته شد وی اشتباهی ک منو بابایی کردیم وحواسمون نبود ک گذاشتیم صحنه کشتن گوسفند رو دیدی ک من آخراش یدفعه متوجه نگاه مضطرب و ترسان تو شدو واومدم بغلت کردم وبردم خونه وتا آخر شب میگفتی عمو ببع عمو ببع بمیرم برات چ اشتباهی کردم امیدوارم فراموشت شه ک هنوز نشده وهر چند روز یکبار میگی عمو ببع وحسابی ترسو شدی ک البته ترسو بودی بدتر شدی..سینه زدن یادت بود میزدی میگفتیم بگو حسین میگفتی محسن اسم داییتو میگفتی بیشتر زمانتم با خاله زینبو اقاجون میگذروندی ناگفته نماند ک قبل از تاسوعا رفته بودی رنگین کمان و تاب و سرسره خوب نینی بودی و از قطار گفتن خستمون کرده بودی 3 بلر سوارشدی