اولین یلدایاسمین زهرادرقم
سلام جیگرمامان...یه خورده دیرشده تابرات اتفاقات این چند وقت وبنویسماما الان یه مختصری میگم...اول اینکه قرار بودیلدا خونه خودمون باشیم ک ظاهرا قسمت نشد ورفتیم یعنی اومدن دنبالمون آقاجون ومامان جون ورفتیم وکلی تدارکات البته چون روزشهادت بودسعی کردیم حدو حدود حفظ شهخیلی خوش گذشت فقط اینگه گل مامان آخرین روزسرماخورد حسابیومامانی کلی ناراحت شدم وتاصبح خوابم نبردچون خیلی شدید بود وحتی شربت آموکسی کلا هم ک برای اولین باربود میخوردی بالا میاوردیتااینکه اومدیم خونه خودمون ودکتر دوباره بردمت وگفت بایدآمپول بزنی البته اون دکتر قمم داده بو ک مامانی هم گوش ب حرف هیچ کدومشون ندادم ونزدم وبااجازه دکتریه شربت چرک خشک کن ی کم ضعیف تر برات تجویز کردم ک خداروشکر خوب شدیوحالا میرسیم ب شیرین کاریات حسابی رقاص شدی ظاهرا قران خوندنای مامانی توبارداری فعلا اثرنکردهسینه میزنی البته اربعین میزدی الان کاملتر..واینم چند تاعکس
وهمش خونه آقاجون اینا این گوشه میرفتی فکرکنم دوست داری در آینده مهندس برق شی