یاسمین زهراجونیاسمین زهراجون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
یکی شدن مامانی وبابایکی شدن مامانی وبابا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

پرنسس مامان یاسمین جون

تولد مامانیم مبارک

یاسمین عزیزم تولد مامانیت 27 اسفند بود واز طرف شما یه تبریک قشنگ ب خودم گفتم ولپ مامانی رو هم یه ماچ ک ن یه گاز آبدار کردی مر30 گل دخترم..وبابایی ومامان جون فهیمه اینا ی گوشی موبایل.. ویاسمین خانم هم صاحب گوشی قبلی مامانی شده البته این جدیدروهم میخوایی چه پر توقع. امروزم ک این پست رو میذارم خاله زینب خونمون هست وقراره بریم 2 3 عید قم وشما هم حسابی مشغول بازی کردن  هستین...   وی تولد کوچولو خونه مادرجون گرفتیم ووخوش گذشت .   ...
29 اسفند 1393

14دهمین ماهگردت مبارک دخترعزیزم

  بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست  وقشنگترین روزم$روزشکفتنت تولدت مبارک بهترینم   دخترم با تمام وجودم دوستت دارم وبهترینهارو برایت ازخداخواستارم ام یدوارم ب هرچی توی این دنیا میخوای برسی وعاقبت ب خیر بشی..اینم عکس فرشته مامان تو14 ماهگی     زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سر نوشت  اون گل رو  تو قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشد گل یاسمینم تولدت مبارک   ...
24 اسفند 1393

خطر ب خیر گذشت

  سلام عزیز مامان..پیشاپیش عیدت مبارک..اولین بوس ازطرف خودم  واین 2مین عید هستی ک خونمون رو نورانی میکنی با حضور زیبات. بوی عید کاملا میادوامسال عید خیلی قشنگتر برام شده چون هم بزرگتر وهم خوشمزه تر شدی ولحظه شماری برای عید ورفتن ب قممممممممممممممم   حالا بریم سر ماجرای اصلی ایشالله هیچ وقت دیگه برات حادثه بد پیش نیاد....چند شب پیش خونمون دوست بابایی ک خانمش با من دوست ودخترشون محنا جون باشما وشام خونه ما موندن بعدازکلی بازی وشیطنت ک هیچ اتفاق خاصی نیفتاد خداروشکر نوبت ب شام خوردن رسید ک سر شام شما میگفتی باید خودت غذا بخوری    وکلی خنده من ب بابایی گفتم ی تیکه گوشت ک ران مرغ بهت بده ک نرمتره ونگو داخلش یه ا...
21 اسفند 1393

زیباترین خواب پرنسسم

  سلام گل دخملم.امروز دقیق 1سال و1ماه و15 روزت هست وچه زود وشیرین داره میگذره وکلی کارای جدید میکنی وزیباترینش اینکه مدام دوست داری تاب بازی کنی وتازه روی تابت خوابت میبره اولین بار این کاروپیش منو خاله فاطمه ک خونمون بود انجام دادی ومنو خالت مثل عکاسا ازت عکس میگرفتیم حالا ببین.   مامان جون فهیمه میگه منم کوچولوبودم عاشق تابو پارک بودم البته خودمم یادم فکرکنم تا نامزد شدم تاب بازی میکردم خلاصه خصوصیتمون دیگه..... یادگرفتی قهر میکنی دستتومیزاری روی چشمات وادای منو در میاری ک وقتی باهات قهر میکنم  دست داخل گوشات میکنی نماز میخونی ومیگی الاالالا...... ب من میگی نانا اخه چرا بگو مامان درحسرت موندم توخیالو خوابم میگی ...
10 اسفند 1393

13 دهمین ماهگردت مبارک

 ا سال و1ماهگیت مبالک دخملی واقعا 13 ماه گذشت  ایشالله 130ساله بشی.برای تعطیلات 22بهمن آقاجون اینا اومدن خونمون کلی بازی کردی با خاله زینب والبته موقع خداحافظی هم کلی گریه کردی ومیگفتی خاله زینب نره تا شب حالت کلی بد بودپکر بودی هی میرفتی دم در اتاق خواب میگفتی د یعنی کجاست قربون انگشت اشارت وخوب شد ک لااقل خاله فاطمه نرفت وقراره تا چند وقت اینجا بمونه...  تو این عکس ازناراحتی با آهنگ لالایی چرا توگوشیم خوابت برد ...
24 بهمن 1393

روزمرگی های یاسمین جون

  صبح ک ازخواب بیدار میشی اول غرق بوسه باران ازطرف مامانی میشی  آخه خیلی ناز میخوابیو ناز بیدار میشی مخصوصا خوابیدنت مامان جون فهیمه میگه مثل بچگیهای من میخوابی ببین حالا کوچولوتربودی 1ماه     بعدش همینطور ک برنامه کودک میبینی نگاهت ب منه ک یه موقع ازدستت در نرم  صبحانه میخوریم ک هرچی بابایی بخواد بخوره باید ازدستش بگیری الگوی غذات باباته  بعدشم جاتو لباساتو عوض میکنم خو.شکل بشی مثل یه دسته گل بشی.بعد مامانی میرم ک خونرومرتب کنم ک شما هم دنبالم البته ن برای کمک برای اینکه اگه اسباب بازی یا موبایلت یا عروسکت...سرجاش گذاشتم نباشه دیگه من جمع کن یاسمین بریزه میگم نکن میگی د میگم بیا بغلم سری...
20 بهمن 1393