خداحافظی دخترکم با میمی
سلام دختر یکی یدونه تقریبا الان ی 10 روزی میشه ک از شیر گرفتم ..4 دی ماه دقیق 20 روز مونده بود ب تولد2سالگیت از حرم از حضرت معصومه شروع کردم و اخرین بار اونجا بهت شیر دادم و ی مرغ کشتم ک ی خونی ریخته باشم و ب امید خدا بتونم از شیر بکیرمت .شب اول ک خیلی شدید بی قراری میکردی تا صبح بیدار بودی کلی گریه کردی طوری ک صدات گرفت ومن از تو بیشتر گریه میکردم ...هم دلم برات میسوخت وهم اینکه از هم ی جورایی جدا شده بودیم وتقریبا تا ی هفته همش میگفتی ومنم هنوز ک هنوز چسب زخم رو برنداشتم چون هنوزم سراغمو میگیری..الهی مامان فدات بشه شبا میای بغلم میکنی وبرات لالایی میخونم یا گوشیم نگاه میکنی و خابت میبره.روزای سختی بود اما با کمک خداجون تونستیم ب خوبی بگذرونیم ودختر مامان ی قدم ب اسقلال رسیدن نزدیک شد...امیدورام همیشه بتونیم با همدیگه پلهای موفقیت رو بگذرونیم...نا گفته نماند ک خاله زینب خیلی مواظبت بود با اینکه موقع امتحاناش بود اما شب تا صب کنارت بود والبته خودتم بغل حاله زی همش میرفتی
بازی جدیدت توی قم یاد گرفتی و میگفتی یاسی نیست
وهنوز ک اومدیم خونه میریم قایم میشی و میگی یاسی نیست..ازت سوال میکنم اسمت چیه میگی زهرا ولی قایم میشی میگی یاسی نیست